#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_43

-خانمی لوس؟

بازم جوابی ندادم.

-خانمی؟لوسی؟قهر کردی؟ اره کوچولو؟ عمویی بیا بهت ابنبات بدم باهام اشتی میکنی؟

-هانا جان..عزیزم..خانومم. عشقم..اببا هانا من بگم غلط کردم راضی میشی؟

-هانا یه چی بگو دیگه!..بابا من غلط کردم قهر نکن دیگه..

با خنده برگشتم سمتش..

-نامرد قهر نبودی؟

میون اشکام خندیدم..

چند لحظه نگام کرد وجدی گفت:

-من معذرت میخوام..ناراحتت کردم..ببخشید عزیزم

لبخند زدم.. منو به سمت کلاس هدایت کرد ..روی صندلی نشستم با حرکت لبش زمزمه کرد: عاشقتم.

خندم گرفت..زمزمه کردم دیوونه! یه چند دقیقه ای طول کشید تا کلاس ساکت بشه..این ساعت ادبیات تخصصی داشتیم..استادمون هم استاد ناصری بود!همونی که ابروم تو حیاط پیشش رفت..!!استاد خوش رو و صد البته خوش قیافه ای بود ..اکثر دخترای دانشکده شیفته اش بودن.خداییش از حق نگذریم همه چی تموم بود..چه از لحاظ تیپ چه از لحاظ قیافه چه از لحاظ اخلاق..تحصیل کرده هم که بود..!منم دوستش داشتم..پایه بود..وارد کلاس شد..میترا که در حال حرف زدن یا نمیدونم خط و نشون کشیدن برای کیانا بود با ورود استاد اروم حرفش رو قطع کرد و خانوم منشانه سرجاش نشست.

ناصری-خوب خانما و اقایون..خوب هستین که انشالله؟

پرسیدن این سوال همان و جاری شدن سیل جوابها همانا..همه با سر و صدا شروع کردن حرف زدن:

-نه استاد..چه خوبی...چه خوشی...

-چه احوالی استاد...

-بله استاد تووووپ بهتر از این نمیشه..

-استاد شما روبه راه باشین مسلما خانما هم خوب هستن...ماهم دیگه همینیم دیگه..

ناصری با خنده:بسیار خب ...بریم سراغ کارمون..خب ببینم مبحث جلسه قبل در چه مورد بود؟کسی کنفرانس نداشت؟اصلا مبحث امروز درباره چیه با خنده به ما خیره شد..


romangram.com | @romangram_com