#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_42
چرا دلم میخواد برم جلو و بهش بگم اشتباه از من بوده که بی هوا حرف زدم !چجوری میتونم غرورم رو نادیده میگیرم در برابر این مرد؟مگه نمیگن غرور با ارزش ترین دارایی یه دخترِ؟!پس چرا حاضرم اونو بشکنمش..؟! ..با این اوصاف، منم یکی از افرادی بودم که صید این صیاد دوست داشتنی بودم! همون صیادی که برای رهایی از تورش حاضر به تلاش کردن نبودم
برگشت..کلافگی از سر و صورتش میبارید..دستش رو به صورتش کشید :
-حق با توئه..
متعجب بهش خیره شدم
-من زود قضاوت کردم..شاید اگه جای تو بودم همن فکر رو میکردم.
جوابی ندادم و از جام بلند شدم.
-هانا؟
-....
-هانا با تو ام..
برگشتم سمتش..بچه ها به سمت ساختمون میرفتن..میدونستم الان کلاس شروع میشه.. نتونستم مقاومت کنم..انقدر بغضمو قورت داده بودم گلوم درد گرفته بود..:
-چیه؟چی میگی؟به خدا خسته شدم..تحملم نمیگم داره تموم میشه..ولی خسته شدم از این همه کش دار کردن این ماجرا..تا کی ؟تا چند سال دیگه؟من فقط یه حرف زدم..نگفتم شک کردم..هیچی نگفتم..فقط ازت یه سوال پرسیدم..تو اون جور جوابم رو میدی؟ من اگه بهت شک داشتم که خودم همون دو سال پیش همه چی رو تموم کرده بودم..بعد تو میای جلوی من وامیستی میگی بهت شک دارم؟تو جای من بودی چی فکر میکردی؟حق رو به من نمیدادی؟ اخه چرا بی دلیل باید این همه جفتمون عذاب بکشیم.؟
متعجب از دیدن اشکام که بی وقفه میبارید زمزمه کرد هانا.!
اشکامو پاک کردم و به سمت ساختمون حرکت کردم برگشت صدام کرد:
-هانا
جوابی ندادم.
-هانـــا
دوید و باهام هم قدم شد..:
-هانا خانوم؟
-...
romangram.com | @romangram_com