#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_33

-چه زری زدی؟

شیطنت از تو چشماش بیداد میکرد..پا روی پا انداخت:

گفتم لاس زدنت رو بذار واسه وقتی که هوا دو نفرست..با بدجنسی تمام ابرو انداخت بالا...

-این حرفت رو میزنم به حسابت..یادت باشه تلافیشو بدجور سرت در میارم..بعدم خب داره نگاهم میکنه..سلام کردم جنایت که نکردم

تند تند مینوشت:

-تو غلط میکنی سر کلاس از این سلامای عشقولانه بیای.. بذار خیر سرت کلاس که تموم شد برین جفتتون هر غلطی که خواستین بکنین..هان راستی پیشنهاد منم پشت محوطست..جای دنجیه..مخصوص دو نفره هاست...البته پشت محوطه همچین دید نداره..بد نیست.ولی اگه دیدین داره کار به جاهای باریک میکشه......

خون خونم رو میخورد...کفشم رو کوبوندم رو پاهاش و ناخنای خوشگل و مانیکور شدمو با تمام توانم تو بازوش فرو کرد..چنان جیغی کشید که کیانا هم وحشت کرد و جیغ کشید...از جاش پرید و بال بال میزد..سرم رو گرفتم پایین..اهان حقته.جیگرم حال اومد...کلاس منفجر شده بود از خنده.. استاد با قیافه ای برزخی عینکش رو روی میز پرت کرد :

-ســـــــاکت.... اینجا چـــه خبره خانم یـــــــزدانی؟؟ با داد استاد همه خفه شده بودن..ولی من ریز ریز میخندیدم.. میترا هم مونده بود چی بگه..یه نگاه اتیشی بهم انداخت سرمو بلند نکردم و خودمو مشغول جزوه نویسی نشون دادم.. میترای بدبخت هم که دید دلیلی نداره..سرش رو پایین انداخت و با لحنی شرمنده گفت:

-معذرت میخوام استاد..ولی ....ولی...

-ولی چی خانم؟؟

یه نفس عمیق کشید و تند گفت: یه سوسک بزرگ از رو پام رد شد...با این حرفش دیگه همه داشتن از خنده زمین رو گاز میزدن! استاد هم که دید میترا شرمنده شده ، برای اینکه بحث رو به پایان بکشونه و کنترل کلاس رو بدست بگیره با حالتی عصبی سرشو تکون داد و گفت:

-بسیار خب..بشینین سرکار یزدانی..اگه چنین اتفاقی باز هم تکرار بشه تضمینی نمیکنم سر کلاسم بمونین..متوجه شدین چی میگم؟

تو دلم تکرار کردم : غرغرو !

جو کلاس عادی که شد نگاهی به فرنود انداختم که دیدم با ته خودکار شکلهای نامفهومی میکشه.. ولی شونه هاش کمی میلرزید... متوجه شدم داره میخنده.. میترا نشست و این بار همه تا اخر کلاس حواسشون رو به حرفای استاد دادند...!





با خسته نباشید محبی بچه ها به تکاپو افتادن..اطرافم رو نگاه کردم متوجه شدم کلاس تموم شده..چه جالب..نه از شروع کلاس چیزی فهمیدم نه از پایانش! از اول تا اخرش به میز روبروییم خیره شده بودم..حواسم اصلا تو کلاس نبود..سرم رو تکون دادم..و بلند شدم..مچ دستم کشیده شد:

-شما میمونی تا بقیه برن..من با شما کار دارم خانم نکوهش.

چشمم که به قیافه برزخی مینرا افتاد تازه حواسم جمع شد..خندم گرفته بود


romangram.com | @romangram_com