#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_31

-یه چیزی میگیرم میخورم..خداحافظ

با سرعت هر چه تمام تر به سمت دانشگاه میروندم یه دفعه نزدیک بود یه عابر که پیرمرد بود رو زیر بگیرم..و دو دفعه هم نزدیک بود تصادف کنم..نمیدونم با اون سرعت نجومیم چه جوری خودم رو رسوندم..سریع یه جا پارک پیدا کردم و رفتم.. همون لحظه حراست دانشگاه جلومو گرفت:

-خانم لطفا موهاتون رو بپوشونید.. ای کوفت برو اونور بینیم بابا.. دیرم شده ..سرسری یه چشمی گفتم و با دو خودم رو به ساختمون رسوندم ..من نمیدونم چرا هر دفعه سر کلاس این استاد خواب میمونم.. دو دفعه بهم اخطار داده بود و گفت دفعه سوم ببخشی در کار نیست و حق اومدن به کلاس رو ندارم..از بس دویده بودم نفسم گرفت.. وایسادم پشت در کلاس.. نفس نفس میزدم..جند تا نفس عمیق کشیدم..صدای نکرشو انداخته بود رو سرش و مشغول تدریس بود.. دستی به مقنعه ام کشیدم و دو تا تقه به در زدم.. با صدای بفرماییدش در رو به ارومی باز کردم..ای خدا فقط بذاره من بشینم خودم 500تا صلوات نذر میکنم با صدای مظلومی گفتم:

-ببخشید استاد میتونم بیام تو؟

چند ثانیه خیره نگاهم کرد یه نگاه به ساعتش کرد و جواب داد:

-خانوم نکوهش فکر نمیکنید 45 دقیقه از وقت کلاس گذشته باشه؟

سرمو انداختم پایین..اه نکبت حالا بیا و درستش کن..:

-بله استاد..شرمنده..راستش..کاری برام پیش اومد..

-خانم دفعه قبل بهتون تذکر داده بودم..میتونم بپرسم این چه مشکلیه که هر دفعه سر کلاس من براتون پیش میاد..؟ صدای خنده بچه ها بلند شد.. لعنت به تو..منو بگو دارم التماس کی رو میکنم..حالا شانس منه بی شانس امروز از دنده چپ بلند شده.. خواستم در رو ببندم که صدای یکی بلند شد:

-استاد شرمنده من دخالت میکنم ولی میشه این جلسه رو ندید بگیرید؟مشکل هانا به من مربوط میشد..

سر منو استاد همزمان به سمت صاحب صدا چرخید.. تنها دوستی که از اول راه باهام بوده و تنهام نذاشته..مثل همیشه داره استاد رو قانع میکنه.. استاد هم یه نگاه به میترا کرد و یه نگاه به من..

-این دفعه رو هم بخاطر خانم یزدانی فاکتور میگیرم.. ولی از دفعه اینده بخشش در کار نیست و شما این درس رو حذف میکنین..

با لبخند:

-شرمنده..تکرار نمیشه..

-امیدوارم.. رفتم به سمت میترا که برام جا نگهداشته بود..

اروم طوری که استاد نشنوه گفت:

-کجا بودی دختر؟کم کم داشتم نگرانت میشدم..

کیفم رو گذاشتم کنارم و خودم نشستم:

-خواب موندم دیشب تا صبح بیدار بودم. اونم چـــی؟با گوسفند شمردن..راست میگفت این هانیه..عجیب تاثیر داره..حینی که حرف میزدم میترا هی دستش رو میکشید رو لباش..:


romangram.com | @romangram_com