#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_22
-نه یادم نرفته به قول تو چه جوری سایه هم رو با تیر می زدیم..ولی نمیتونم ..دوستش دارم میترا..به جز اون هیچ کی جلوی چشمام نمیاد.هر کی رو که میبینم نا خواداگاه با اون مقایسه اش میکنم..اخرم پیش خودم میگم فرنود همه چیش بهتر از بقیه ست.. اگه سرنوشت من اینه که به خاطر بابا و تصمیمات بی جاش بیچاره بشم..پس باهاش میجنگم تا به اون چیزی که میخوام برسم.
-دیوونه شدی دختر؟ کی تا حالا با سرنوشت خودش جنگیده که تو دومیش باشی؟
-پس کاری میکنم که اولین نفر باشم..من بدم میاد ادم تو سری خوری باشم..تو که دیگه باید بهتر از هر کسی بدونی.
-واااااای هانا به خدا داری دیوونه ام میکنی..تو مگه عقلت کمه بچه؟
با خنده گفتم:
-چیه؟؟ تو از چی میترسی؟
-من از چیزی نمیترســ...
پریدم وسط حرفش:
-ببین..تو امشب بالا بری..پایین بیای من از کارم منصرف نمیشم.. بالاخره تصمیمم رو گرفتم حالا هی حرص بخور..فایده ای نداره.
با حرص تو چشمام زل زد:
-مرده شور اون چشماتو ببرن..تو این 24 سال عمرم ادم به یکدنگی سرتقی لجبازی دیوونه ای مثل تو ندیدم.
چشمک زدم و پا روی پا انداختم:
-دلیلش مسلمه عزیزم..چون من تو دنیا یه دونه بیشتر نیستم..
-تا دو دقیقه پیش زر زرت به راه بود..حالا شروع کردی واسه خودت نوشابه باز کردن؟
-من باز نکنم کی بکنه؟
بدجنس خندید و باشیطنت گفت:
-ارسام جون چیکارست پس؟
با اخم نگاهش کردم
-خوب حالا..اونجوری با اون چشمات نگام نکن..شب خوابم نمیبره.واسه من فقط بلده ابرو گره بده. مگه چشه..خوشگل نیست که هست..پولدار نیست که هست..
romangram.com | @romangram_com