#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_23
به روبروم خیره بودم..به شهری که زیر پام بود..به یکی از ساختمون ها خیره شدم و گفتم:
-اینم اضافه کن..کچل نیست که هست.. میترا پق زد زیر خنده..قهقهه میزد و اشک از چشماش سرازیر شده بود..:
-اخ...خدابا..مگه کچل کرده؟؟
تو همون حالت جواب دادم:
-چمیدونم بابا ..هانیه گفت نزدیک مدرسه دیدش..مثل اینکه کلشو تراشیده.
دوباره شروع کرد خندیدن.. 5 دقیقه گذشت ولی هنوزم میترا داشت میخندید دستام و ب*غ*ل کردم :
-بسه توهم..چته بابا..جنبه نداریا.
-فکر کن...ارسام کچل کنه..اخ خدا..
-چیه هی ارسام ارسام میکنی؟نکنه تو گلوت پیشش گیر کرده؟
-چرا گیر نکنه؟ملت همچین خواستگارایی براشون پیدا میشه لقد به بختشون میزنن..حداقل من باید عاقلانه رفتار کنم.و دوباره زد زیر خنده.
-پس قربون دستت..برش دار ببرش..تمام و کمال مال خودت..بذار ماهم زندگیمونو بکنیم..
خنده اش که تموم شد گفت:
-حالا راستی راستی کچل کرده؟؟ با اخم بهش چشم غره رفتم که باز دوباره منفجر شد..
فصل ششم:
خنده اش که تموم شد گفت:
-خدا خیرت بده..تا حالا اینجوری انقدر زیاد نخندیده بودم..میگما..یه قرار باهاش بذار بیارش منم ببینم این اقای کچل چه جوری شده..اگه بهش نمیاد بگیم بره از این کلاه گیسا بخره بذاره .دوباره شروع کرد خندیدن..
-هر هر مسخره..پاشو خودت رو جمع کن..به من میگه پسر ندیده..تو اگه راست میگی پاشو خودت پیش قدم شو..دست از سر منو زندگیم برداره شما دو تا هم مثل کفترای به ظاهر عاشق بتمرگید ور دل هم تا جون دارین بق بقو کنین..
میترا با لبخند بهم خیره بود..دستم و گرفت:
-هانا دوستم نیستی..خواهرمی...با ملودی هیچ فرقی برام نداری..دلم نمیخواد کاری کنم یا حرکتی کنم که بگی منو درک نمیکنه و این حرفا..من فقط جنبه اصلی کار رو در نظر میگیرم..خودت خوب میدونی هم من عمو منصور رو میشناسم هم خودت..
romangram.com | @romangram_com