#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_135
-از اولشم اوسگولم کرده بودی..
-خواهری..بخدا منم بیشتر از تو دلم تنگ شده ..خب منم میخواستم بیام ... چشمامو ریز کردم و با تعجب پرسیدم:
-برای کی؟ یهو به تته پته افتاد..:
چی برای کی؟؟ خب...خب....دلم...اهان دلم واسه بروبچ تنگیده دیگه..کیانا و شبنم و اینا دیگه ...خب خیلی وقته ندیدمشون..
-باشه بابا چرا هول کردی...مهم نیست برو تو هوا سرده ..خودم میرم... دنده عقب گرفتم:
-عوضش کلی غیبتت رو میکنیم..! شیشه رو بالا کشیدم وبا خنده بخاری رو روشن کردم ..
پشت چراغ قرمز توقف کردم و تو دلم با ثانیه شمار تکرار میکردم:256-255-254..... همون لحظه پرشیای مشکی ای کنارم توقف کرد ... بعد از چندثانیه اروم سرم رو چرخوندم...شیشه های ماشین دودی بود ..از شانس خوبم کمی شیشه رو پایین کشید و موفق شدم چهره اش رو ببینم ..خودش بود..!
با سرعت سرم رو چرخوندم وکیفم رو چنگ زدم..تا حد امکان کلمو تو کیف فرو کردم و در به در دنبال عینک دودیم میگشتم ..خدارو شکر سریع پیداش کردم و در کسری از ثانیه چشمام رو پوشوند ..چون کمی قابش بزرگ بود بخشی از صورتم رو هم میپوشوند .. سنگینی نگاهشو حس میکردم ولی خودمو زده بودم به کوچه علی چپ!
صدای غش غش خنده یه دختر فضای ماشینش رو پر کرده بود. ولی موقعیت خودش در کمال تعجب عادی عادی بود! حتی اخمی پررنگ هم وسط پیشونیش جا خوش کرده بود. واقعا به حال بابا تاسف خوردم ..پوزخندی زدم..ببین خیالش از جانب چه کسی راحته ..مثلا منو میخواد به کی بسپاره! خوبه والا میره ل ا س هاش رو با بقیه میزنه غرغر هاش و باید و نباید هاش روبرای منه بیچاره میاره ..!این صحنه راست کار باباست..باید اینو میدید تا بفهمه ارسام کیه!
خدارو شکر چراغ سبز شد و قبل از اینکه اون از کنارم رد بشه پامو گذاشتم رو گاز و ازش سبقت گرفتم.تو ایینه نگاه کردم ..مسیرش با من نبود ..هه..لیاقتت همون دختره خیابونیه جناب راد منش..خودمو دست بالا نمیگیرم ولی من واسه تو یکی زیادم..خیلی هم زیادم..!!!
با یاد اوری اینکه بعد از مدتها میخوام ببینمش نسیم شیرینی تو قلبم وزید.اینکه بعد از مدتها میدیدمش بهم انگیزه میداد.. با سرعت بیشتری حرکت کردم ..امروز بالاخره میبینمش..همین که میتونم ببینمش...همین که چشمای مهربونش رو حس میکنم برام یه دنیا ارزش داره . . .
دستم رو به سمت ضبط بردم و روشنش کردم..اهنگ غمگینی تو فضا پیچید..نه حداقل امروز وقت گوش کردن اهنگای غمگین نبود ..خواستم اهنگ رو عوض کنم که دستم رو یه دکمه دیگه لغزید و سیستم کلا خاموش شد..
زیر لب پوفی کشیدم و خم شدم تا روشنش کنم.. دکمه پاور(power) رو فشردم سرمو که بالا اوردم مقابلم یه تریلی بزرگ رو دیدم که دستشو رو بوق گذاشته بود..از طرفی یه مزدای سفید با سرعت از ب*غ*لم رد شد..جیغ کشیدم و فرمونو چرخوندم که محکم با تریلی مقابلم برخورد کردم تمرکزم رو از دست دادم که همین باعث شد به دلیل سرعت بالام نتونم ماشین رو کنترل کنم و کامیون کنارم ماشین رو به گوشه ای پرتاب کرد.سرم محکم به فرمون اصابت کرد..
قفسه سینم حسابی درد گرفته بود...حس کردم مایع گرمی از پیشونیم سرازیر شد..کم کم سرم گیج رفت و چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم...
فصل دهـــــــم:
&& فرنـــــود&&
romangram.com | @romangram_com