#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_134

دم در منتظرت میمونم.. با صدای بلندی گفتم:

-میشنوین چی میگم؟مشکل من تنهایی رعنا یا ناراحتی اردلان نیست..مشکل من فقط تو اجازه شماست..بابا خواهش میکنم یه کم بیشتر فکر کنین.. لحنم ملتمس بود .. منی که هزارتا حرف اماده کرده بودم تا وقتی با پدرم روبرو شدم بهش بگم همه رو فراموش کرده بودم. بی توجه به من از اتاق خارج شدو زیر لب اروم گفت"اخه چرا " تو دلم گفتم چی چرا ..سرم رو بلند کردم تا بگم چرا چی که رفته بود..من و گیتارم و یلدای خشک شده تنها بودیم ..یاد تیکه ای از اهنگ بابک جهانبخش افتادم<<روزام بغض و شب و گریه...تماشایی شده حالم>>

بارش برف اروم تر شده بود و یلدا مشغول سوال پرسیدن بود...کاغذ و خودکارم روی میز نشسته بود و چایی سردم دیگه قابل خوردن نبود ..

****

-د با توام ...مگه نمیگم وایسا ..

-هانااااا...مگه نمیشنوی ...؟؟

بی توجه به یلدا که داد و قال راه انداخته بود به سمت کمد رفتم و لباسام رو بیرون کشیدم..

-با تواماااااااااااااا ...اوووی باز سمعکاتو نذاشتی؟؟؟ کیف رو از تو کمد برداشتم و تندی لباسام رو پوشیدم ..

-الوووووو ناشنوا میشه یه دقیقه بشینی سرگیجه گرفتم..

با عصبانیت- ببر صدای نکرتو..وقتی جوابتو نمیدم یعنی لال بمیر ..از رو هم نمیره

-به جان خودش اگه بذارم بری ..پاتو از این در بیرون گذاشتی نذاشتی ها!

-من بچه نیستم ..حالم کاملا خوبه .. میخوام برم...تو چه مشکلی داری؟

-بابا چرا نمیفهمی این ترم رو مرخصی گرفتیم ..بعدم الان تو این برف زده به کله ات؟؟ با صدایی که از من بعید بود گفتم:

-برام مهم نیست تو چه غلطی کردی ..من میرم و جای هیچ حرفی هم نمیمونه ..اگه میای بسم الله..نمیای هم از سر راهم برو کنار .. بدو بدو در رو باز کردم با نفس نفس جلوم وایساد:

-باشه...باشه ...دو دقیقه صبر کن فقط ... از در پامو بیرون گذاشتم که گفت:

-ای کاش موقع مدرسه هام همینجوری بودی..تا جاییکه یادمه همش نق میزدی..حالا نگاش کن از بنزم سریعتر میره.هی هی هی روزگار این درد فراق یار با ادمیزاد چه کارا که نمیکنه!!

نشستم تا ماشین گرم بشه پنج دقیقه ای گذشت ولی نیومد به گوشیش تک زدم:

-کدوم گوری موندی؟ قطع کرد..اخه به اینم میگن ادم؟؟داشتم به گوشی قطع شده تو دستم کلی بد و بیراه میگفتم که با یه ضرب به شیشه تقه زد از ترس یه جیغ کشیدم و با خشم شیشه رو پایین کشیدم...پلیورش رو پوشیده بود و دستاش رو تو ب*غ*لش گرفته بود..از سرماهم داشت بید بید میلرزید:

-هانا جووونم..قربونم بری..عزیزمی...یه کاری برام پیش اومد ...یه امروز رو برو از فردا خودم باهات میام ..اوکی؟


romangram.com | @romangram_com