#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_127

***

اخر دنیا همینجاست ... دیر یا زود دیر میشه

هرچی کاب*و*س دیده بودیم دیر یازود تعبیر میشه

فکر باختنت منو با دلهره درگیر کرده ... زودتر از گذر عمر منو این غم پیر کرده

زندگیم روی مدار بی قراری سپری شد .. این طواف بی هیاهو قصه ی در به دری شد

راه برگشتن ندارم به جنون کشیده کارم .. ای همه دار و ندارم ..تو رو دارم یا ندارم

- هانا تو نمیخوای چیزی بهم بگی؟

بی تفاوت جواب دادم:مثلا چی؟

-یه توضیح بهم بدهکاری.

دستام سرد شد..میترسیدم بفهمه. ادامه داد:

-ولی اون توضیح رو الان ازت نمیخوام.به وقتش خودت باید همه چیز رو برام تعریف کنی.

-نمیفهمم چی میگی؟ یه نگاه عمیق بهم انداخت و در حالیکه دنده رو عوض میکردگفت:

-نمیفهمی یا نمیخوای بفهمی؟ به هر حال ... الان هیچی ازت نمیخوام .. ولی وقتش که رسید همه چیز رو بهم باید بگی. مطمئنم حرفای نگفته زیادی برام داری. حتی اگه زبونی انکارش کنی چیزی که من تو چشمات دیدم خلافش رو بهم ثابت کرد.

***

با حالتی درمونده گفتم: ارسام ...خواهش میکنم.

-خواهش نکن..جای حرفی باقی نمیمونه. تا غرورمو بیشتر از این جلوش خرد و خاکشیر نکردم باید پیاده می شدم.التماس کردن به این مرد هیچ فایده ای نداشت. قبل از اینکه پیاده بشم رو بهش گفتم:

-ای کاش فقط درکم میکردی. من اگه یه دلیل محکم نداشتم هیچ وقت...

-منم منتظر همون دلیلم..چرا همین الان نمیگی چته؟ یاد چشمای مهربونش افتادم..یاد سر به سر گذاشتناش..یاد عزیزم گفتناش. فضای ماشین بیش از اندازه برام خفقان اور بود.به خودم مطمئن نبودم اگه بیشتر میموندم میتونستم خودمو کنترل کنم یا نه. مطمئن نبودم میتونستم جلوی بارون چشمامو بگیرم یا نه.سریع درو باز کردم و پریدم پایین. پشتم به ماشینش بود.مطمئن بودم از شیشه های بخار گرفته اش اونم تو این تاریکی نمیتونه منو واضح ببینه.. صدای لاستیکاش روی زمین های خیس نشون از رفتنش میداد.تند تند اشکام بارش گرفت..بارون شدید تراز همیشه میبارید وبی شباهت به دونه های تگرگ نبود.. اشکای صورتم کاملا با اشکای اسمون ترکیب شده بود.مقابل ویلای یلدا بودم..با کلیدی که بهم داده بود خواستم در رو باز کنم..ولی انقدر که دستام میلرزیدکلید از دست لیز خورد خم شدم برش دارم..تو همون حالت خم شده نشستم کف زمین خیس.واسم مهم نبود.خدایا من چیکار کردم؟به کی التماس کردم؟غرورمو واسه کی از بین بردم؟واسه کسی که یک صدمم برام ارزش قائل نیست؟چه خوش خیال بودم که فکر میکردم میتونم با حرف زدن راضیش کنم. از جام بلند شدم.

درو باز کردم در حالیکه اشکامو پاک میکردم کفشامو هم دراوردم.


romangram.com | @romangram_com