#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_125
-مگه من باتو حرف نمیزنم.؟؟؟؟
-وقتی جوابتو نمیدم یعنی حوصلتو ندارم.نه حوصله خودتو.نه حوصله حرفاتو.بار اخرت بود سر من داد زدی. فعلا منو تو هیچ صنمی نداریم یا به قول خودت هنوز اسم من تو شناسنامه ات نرفته که هرجور دلت بخواد رفتار میکنی.
با عصبانیت دنده رو عوض کرد و گفت:
-وقتی باهات حرف میزنم باید حواست به من باشه و جوابم رو بدی نه اینکه لال مونی بگیری.!
-زیر لب برو بابایی زمزمه کردم که گفت زبونتو به موقعش کوتاه میکنم.وایسا و تماشا کن.
ترجیح دادم ساکت باشم و حرفی نزنم تا هم باهاش بحث نکنم هم اینکه حرصش رو در بیارم انگار این سکوت برای هر دومون بهتر بود.چون نه من تمایلی برای حرف زدن داشتم.نه اون اعصابی برای بحث و جدل.
دستم رو به سمت بخاری پیش بردم و روشنش کردم ..شیشه های ماشین در کسری از ثانیه بخار گرفته شد..روی همون شیشه بخار گرفته با انگشتم قلب کشیدم همون لحظه ماشین از روی دست انداز رد شد و دستم رو شیشه لغزیدو قلب شکسته شد. به قلب شکسته شده خندیدم. شیشه رو خط خطی کردم و به روبرو خیره شدم.
یعد از مدتی مقابل خونه ای ترمز کرد. ماشین رو خاموش کرد و رو به من گفت پیاده شو.
از میون شیشه های بخار گرفته و بارون زده سعی داشتم ببینم کجا رسیدیم. ولی نتونستم چیزی ببینم.از ماشین پیاده شدم ولی در رو نبستم.یه اپارتمان 6طبقه بود تو یه محله مسکوت! در حالیکه در رو میبستم پرسیدم:
-اینجا کجاست؟ با کلیدش در اپارتمان رو باز کرد و تو همون حال جواب داد:
-خونه من و...مکث کرد :تو. حدسایی پیش خودم زده بودم.همراهش شدم.وقتی به طبقه مورد نظر رسیدیم.در واحد رو باز کرد و با اشاره به من ازم خواست که اول من وارد بشم.با تردید قدم اولم رو به خونه گذاشتم.در رو بست.انگار قلبم از جلش افتاد پایین.با ترس به در بسته خیره شدم.کلید برق رو زد و روی کاناپه ای نشست.
ارسام- چرا هنوز وایسادی؟بیا بشین.
-چرا منو اوردی اینجا؟
کتش رو از تنش دراورد و گوشه کاناپه گذاشت:
-چون خونه ی تو هم هست..درسته؟
بی حرف روی یکی از کاناپه های تک نفره نشستم.
ارسام-راحت باش.پالتوتو دربیار. فقط خیره نگاهش کردم.
ارسام-چیزی میخوری بیارم؟
-فقط یه لیوان اب...لطفا. سریع بلند شد و یه لیوان اب رو به سمتم گرفت.
romangram.com | @romangram_com