#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_10

-مگه ساعت چنده؟

-دو ظهره.

-بیخیال...خیلی خسته بودم..بلند شدم برم یه ابی به سر و صورتم بزنم از جلوی ایینه که رد شدم چشمام از تعجب 4تا شد..

لباسای دیشبم هنوز تنم بود. دستی به صورتم کشیدم که حسابی دردم گرفت و صورتم جمع شد..

اصلا فکرشم نمیکردم انقدر ناجور کبود شه.از دستشویی اومدم بیرون لباسامو عوض کردم و موهامو بستم کلی هم کرم زدم تابپوشونمش ولی کامل رفع نشد

هانیه-هانا میخوای ناهارت بیارم بالا؟

-نه واسه چی؟

-ا..اخه گفتم..شایدبخاطر دیشب ...حرفش قطع کردمو گفتم:

-هانی اون بابامه...حق داره..منم کم مقصر نبودم.

-یعنی با وجود اینکه روت دست بلند کرد..هنوزم..هنوزم..میگی حق داره؟؟؟

-بله حق داره...مقصر من بودم که تا اون موقع شب داشتم تو خیابونا پرسه میزدم..

-ببین...من نمیدونم اینارو داری واسه دلخوشی من میگی یا نه...ولی تو خواهرمی...همیشه از مامان بیشتر نه ولی کمتر ازاونم بهم

محبت نکردی..نزدیکم بودی..همیشه. وقتی دیدم بابا اونجور دیشب زدت...خورد شدم..انگار من زدن..من نمیتونم بخاطر خودخواهی بابا ببینم ساکتی و هیچی نمیگی...

-بس کن ..یه دفعه گفتم مقصر من بودم الانم میریم بپایین و ناهارو میخوریم..دیگه هم نمیخوام حرفی بشنوم.

-ولی اخه....

-ولی بی ولی..

-اگه تو ساکتی من ساکت نیستم...

-ببینم مشکل تو چیه؟هان؟مشکل بابا با منه نه تو فهمیدی؟از این به بعدم ببینم کوچکترین بی احترامی بهش کردی من میدونم و تو.

-بغض کرد:بی احترامی بهش نمیکنم..خودمو دخالت نمیدم..ولی اون سیلی دیشب حق من بود..اگه من دیشب به اون زنگ نمیزدم،اگه اون دوباره به بابا زنگ نمیزد تو سیلی نمیخوردی،بابا دوباره بخاطر اون عصبانی شد...وگرنه الان هچ کدوم از اینا اتفاق نمی افتاد


romangram.com | @romangram_com