#بانوی_کوچک_پارت_6


تو ماشین بودم و نیلو هی باهام تماس میگرفت امروز قرار بود بریم کلاس فوق العاده هماتولوژی بعدهم بیفتیم دنبال کارهای انتقالی نیلو . توخیابون چشمم خورد به یه دختره که چادرشو به حالت خیلی بدی سر کرده بود نصف بیشتر موهاش بیرون بود اما چادر سر کرده بود یه دفه یاد خودم افتادم اول دبیرستان بودم که پامو کردم تو یه کفش که مامان من چادر میخوام مامان میگفت دختر تو بچه ای اما مرغم یه پاداشت با پا درمیونی بابا و سامان ، مامان واسم چادر دوخت . روز اولی که چادرمو سرکردم یه ذوقی تو دلم نشست که نگو فکر میکردم خیلی بزرگ شدم . چندروز بعد موقعی که میخواستم از مدرسه برگردم چند تار از موهامو به صورت حالت دار از زیر مقنعه گذاشتم بیرونو چادرمو سرکردم . دم درمون که رسیدم همزمان بابا هم رسید نمی دونم چرا خیلی خجالت کشیدم بابا یه نگاه بهم انداخت اروم سلام دادم

-سلام دختر بابا خسته نباشی بیا تو

رفتیم تو داشتم ازخجالت اب میشدم خواستم برم سمت اتاقم که بابا صدام کرد اشاره کرد پیشش بشینم –دختر بابا اینکه چادر بپوشی انتخاب خودت بوده ، حتی من و مادرتم اولش مخالف بودیم خودت پا فشاری کردی . چادرقداست داره چادر پوشیدن اداب داره اگه انتخابش میکنی باید با ادابش سرت کنی که دیگرانم شخصیتتو زیر سوال نبرن اما اگه نمی خوای و نمی تونی درش بیار این طوری درست نیست

اون روز رو حرفای باباخیلی فکرکردم حرفاش به دلم نشست و این طوری شدم چادری

-خانم رسیدیم

-ممنون

بدو ازماشین پریدم بیرونو رفتم تو دانشگاه وقتی رسیدم نیلو سر کلاس نشسته بود شانس اوردم استاد راهنما تاخیر داشت وگرنه عمرا اگه سرکلاس راهم میداد

نیلو باهام سرسنگین بود

-نیلو جون عشقم ببخشید دیر شد دیگه

-زهرمار عشقم

-به خدا دیشب مهمون داشتیم حالا اخم نکن خودم همه ی کاراتو درست میکنم باشه اصلا بیا یه ب*و*س بده از دلت دربیارم

خم شدم که ب*و*سش کنم که گفت : خیلی خوب بابا خر شدم با اومدن استاد ساکت شدیم استاد درس داد و رفع اشکال کرد بعد از تموم شدن کلاس رفتیم دنبال کارای انتقالی نیلو موقع برگشت تو راهرو نیلو کوبید به پهلوم

-ای چی شده

-عشقتون داره میاد

romangram.com | @romangram_com