#بانوی_کوچک_پارت_58


- چی هست ؟

- برات یه حساب بانکی باز کردم ماه به ما هم واست پول میریزم . دستت باشه لازمت میشه

- نیازی نیست

عصبانی شد و گفت : چرا نیاز هست اون روز برفی یادته . مونا اینا اینجا بودند اون روز فهمیدم ادم بی فکری هستم اون روز که تو لباس گرم نداشتی واقعا از خودم خجالت کشیدم .حواسم بهت نبود ساره ببخشید.

- اخه

- اخه نداره بگیرش دیگه دستم خسته شد

بعد بالحن شادی گفت : البته بگما این پول واسه خود خودته اگه چیزی نیاز داشتی به خودم بگو واست می خرم . از این به بعد واست پولم می ذارم که کم و کسر نداشته باشی

لبخند خسته ای زدمو گفتم:ممنون همین کافیه من که جایی نمی رم خرید انچنانی هم ندارم

- حالا پیشت باشه این طوری خیال من راحت تره

سرمو انداختم پایینو دیگه چیزی نگفتم که شهروز گفت:نمی خوای بخوابی؟

- چرا خیلی خسته ام دوست دارم بخوابم

- باشه پاشو لباستو عوض کن بعد هم بخواب . شبت به خیر

خواست بره که دستشو گرفتم و اروم گفتم : مرسی به خاطر همه چیز

شهروزخم شد و خیلی ناگهانی گونمو ب*و*سید و گفت : خواهش میکنم بانو کوچولو شبت به خیر

romangram.com | @romangram_com