#بانوی_کوچک_پارت_54
- من امروز سرم شلوغه سعیدم نیست که برسوندت الان میریم مونا منتظرته ناهار اونجا هستی بعد از ظهرم میرید خرید دیگه . حالا هم پاشو دیرم شد
با بی میلی بلند شدم و دوباره رفتم بالا لباس مناسب برداشتم و با شهروز رفتیم به سمت خونه ی مونا.دم در که رسیدیم زنگ زد به مونا و خواست بیاد پایین. خواستم پیاده بشم که دستمو گرفت و گفت : بیا این کارتو بگیر هرچی لازم داشتی بخر
- نمی خواد ممنون خودم پول دارم
اخم کرد و گفت می دونم پول داری . دوست دارم پول همه ی خرید امروزو خودم بدم . بگیر حرف اضافه هم نزن
همون لحظه مونا اومد بیرون تا منو دید ب*غ*لم کرد و بهم خوش امد گفت بعدهم برگشت سمت شهروز و بهش سلام داد
- سلام عمو
- سلام خوبی مونا
- ممنون بالا نمیای
- نه باید برم . مونا امروز روز توئه هرچی دیدی واسه ساره بخر باشه
- چشم رو چشمم برو که دیرت نشه
شهروز که رفت باهم رفتیم بالا یکم خجالت می کشیدم اخه هنوز ساعت9هم نشده بود
- مونا جان ببخشیدا تورو خدا من گفتم یکم دیگه بیا شهروز قبول نکرد
خندید و گفت : این چه حرفیه خودم به شهروز گفتم بیاردت
romangram.com | @romangram_com