#بانوی_کوچک_پارت_53


- پس حرف منم حرف توئه

بالحن حرص دراری گفت : نه دیگه نشد فقط حرف من حرف توئه

بعد هم بلند زد زیر خنده و گفت :بخور بریم دیره

باصدای بلندی گفتم : کجا بریم کی ساعت8صبح میره خرید که من دومی اش باشم

مهربون خندید و گفت:گوش کن ساره من امروز سرم شلوغه نمی تونم باهات بیام خرید

دستامو کوبیدم به هم و با ذوق گفتم : بهتراصلا باشه یه وقت دیگه میریم

خندیدو گفت : من با خودم فکر کردم شاید برات سخت باشه بامن بیای خرید واسه همین دیشب از مونا خواستم امروز باهات بیاد خرید اونم قبول کرد

- این چه کاری بود کردی شهروز چرا مزاحمش شدی ؟ اون بنده خدا که سرش گرمه ارینه

- مزاحمتی نیست اون خودش عاشق خرید کردنه.دیشب که زنگ زدم بهش از خدا خواسته قبول کرد . قرار شد بری اونجا بعد هم باهم برید خرید

- صبح به این زودی کجا برم من ؟





این کتاب توسط کتابخانه ی مجازی نودهشتیا (wWw.98iA.Com) ساخته و منتشر شده است



romangram.com | @romangram_com