#بانوی_کوچک_پارت_50
چشمام داشت 4 تا میشد دستها و پاهاشو از هم باز کرد.بعد دست و پاهاشو بالا پایین می کرد بلند خندیدمو گفتم :
- داری پروانه درست می کنی؟
- اره دیگه تو هم همین کارو بکن
با خنده کارشو تکرار کردم.اروم از جاش بلند شد و به طرفم اومد دستشو دراز کرد سمتم و گفت :
- دستتو بده به من اروم بلند شو که پروانه ات خراب نشه
بلند که شدم لبخندی روی لبم نشست دوتا پروانه کنار هم درست شده بود یکی بزرگ یکی هم کمی کوچکتر بود و کنارش قرار داشت . شهروز خندید و گفت صبرکن الان میام.
شهروز که رفت با لبخند داشتم به شاهکارمون نگاه می کردم که پنجره ی بالا باز شد و شهروز و دیدم که داشت دوربینو جلوی پنجره تنظیم می کرد.
گفتم :می خوای عکس بگیری ؟
- اره ساره کمی بیا این طرف تر
- خوب بیا از پایین بگیر
- نمیشه اون وقت پروانه ها نمی افتن . حاضری ؟
- اره
- اومدم
بعدهم بدو بدو اومد پایین و همون جا کنارم ایستاد.چند لحظه بعدهم دوربین عکس و گرفت.
romangram.com | @romangram_com