#بانوی_کوچک_پارت_40


- جانم خانم جان

- حلالم کن اگه این چند وقته اذیتت کردم

- این چه حرفیه خانم مهندس به گردن ما حق دارن

- من با مهندس کاری ندارم منو ببخش اگه بهت بد کردم

- خواهش میکنم شما هم جای دختر نداشته من هستید

دیگه حرفی نزدم خواستم برم بالا که دیدم همین جا موندن بهتر از بالا رفتنه .کمی بعد رباب خانم واسم ناهار اورد خواستم ناهار بخورم که یاد حرفهای شهروز افتادمو ناخود اگاه لبخندی روی لبم نشست و با اشتها ناهارمو خوردمو بالا رفتم.یک ساعتی سرخودمو گرم کردمو منتظر شهروز شدم خودش قول داده بود بریم سرخاک.اماده شدم و چادرمو دستم گرفتم و منتظر شدم.ساعت 3 بود که شهروز اومد همین که وارد شد سریع گفتم :سلام بریم

لبخند مهربونی زد و گفت:اجازه میدی دست و رومو بشورم ناهار بخورم بعد بریم؟

خجالت زده باشه ای گفتم و همون جا نشستم

- میشه رباب خانمو صدا کنی واسم غذا گرم کنه ؟

نگاهش کردم اگه می رفتمو رباب خانمو صدا میکردم کلی وقتمون تلف میشد.

- میشه من گرم کنم تا رباب خانم بیاد خیلی طول میکشه

لبخندی زد و گفت : زحمتتون میشه بانو وگرنه من که از خدامه

- زحمتی نیست

- پس بدو که دیر نشه

romangram.com | @romangram_com