#بانوی_کوچک_پارت_38


- باشه ممنون

همون لحظه صدای رباب خانم اومد که می گفت:اقای مهندس از شرکت تماس گرفتن میگن منتظرتونن

- باشه ممنون دارم میرم . صبر کن رباب خانم

- بله اقا

- من می خوام برم شرکت سروصدایی نباشه که ساره بخوابه

- چشم اقا

-بیدار که شد یه غذای مفصل واسش بیار . بالا سرش باش که غذاشو تموم کنه

صدای خنده ی پدرام اومدکه شهروز بهش گفت:خفه شو پدرام ساره بیدار میشه

- عمو بیابرو ساعت12 ظهره بیا برو سر کارت . ساره خانم شما از منم سر حال تره

- پدرام خیالم راحت باشه حالش بد نشه

- اره عمو به خدا من ضمانت می کنم بیا برو همه منتظرت هستند

شهروز به رباب خان گفت:حواست باشه ها اگه خدایی نکرده حالش بد شد خبر بده خودمو می رسونم,فقط حواست به غذا خوردنش باشه

رباب خانم:چشم اقا اما آخه خانم که به حرف من گوش نمیکنن

- اگه گوش نکرد زنگ بزن خودم زود میام

romangram.com | @romangram_com