#بانوی_کوچک_پارت_13


روز رفتن ماهان از بدترین روزهای زندگیم بود . از دو روز مونده به رفتن ماهان مدام گریه میکردم و دلتنگش بودم .

روز رفتن ماهان همه توی فرودگاه ناراحت بودند . من اینقدر گریه کرده بودم که چشمام به زور باز میشد . تو فرودگاه ماهان از بقیه جدا شد و به طرفم اومد . وقتی بهم رسید دستشو دراز کرد و اشکامو پاک کرد و گفت : این همه اشک واسه چیه ؟

-دلم تنگ رفتنته ماهان . دلشوره دارم ، میترسم بری و همه چیز به هم بریزه . تو که باشی همه چیز خوبه بابا تنهانیست . من تنها نیستم . خیلی میترسم ماهان با خنده و شوخی بهم گفت : پس دلتنگ رفتن من نیستی نگران تنهایی خودتی

این حرفو که زد ناراحت با بغض نگاش کردم چونه ام می لرزید و نمی تونستم حرف بزنم . نمی دونم تو نگاهم چی دید که یه دفعه ب*غ*لم کرد و گفت : فدای این بغض کردنت بشم من . نکن این طوری با خودت . نترس هیچ اتفاقی نمی افته . من از اونجاهم حواسم به همه چیز هست خیالت راحت . حالا بخند بذار با خیال راحت برم

با زور یه لبخند زورکی نشوندم گوشه ی لبم که ماهان خندید و گفت : حالا شد

بعد هم مثل همیشه دست انداخت بینیمو کشید و گفت : مواظب خودتو عمو اینا باش . من خیالم از عمو راحته سامان دیگه واسه خودش مردی شده نگران نباش .

ماهان حرف میزد اما من اونقدر بغضم زیاد بود که نمی تونستم جوابشو بدم . موقع رفتن ماهان بهم گفت : وقت خداحافظیه ... مواظب خودت باش .

به زور با لرزش چونه ام گفتم : باشه

- من که رفتم مثل همیشه قوی باش . قول بده حواست به همه چیز باشه ؟ باشه ؟

دیگه نتونستم جوابشو بدم فقط با سر اشاره کردم که باشه . ماهان دستمو گرفت و ازم خداحافظی کرد . با رفتن ماهان دلم هری ریخت پایین و همون جا بغضمو رها کردمو شروع کردم به گریه.

ماهان که رفت یه جورایی بد بختی هامون شروع شد . عمو یاور پیش بابا رفته بود و ازش خواسته بود که خونه ی اقا جون فروخته بشه تا هر کس به حق خودش برسه . بابا میدونست که عمو یاور با حجم بالای بدهی روبه رو شده و اگر الان حرف وقف خونه زده بشه به هیچ عنوان عمو زیر بار این حرف نخواهد رفت . با حرفهایی که زده شد عمو یاور یه جورایی حق خودش از خونه ی اقا جون رو به بابا فروخت و بابا هم یه چک با مبلغ بالا به عنوان سهم الارث به عمو پرداخت و این جوری سعی کرد قال قضیه کنده بشه .

ظهر بود که تلفن خونه به صدا درامد و صدای مامان که در حال صحبت کردن بود به گوش میرسید بعد از قطع تلفن از مامان پرسیدم : کی بود مامان ؟

-زن عمو زینتت بود

-خوب چی میگفت ؟

romangram.com | @romangram_com