#بانوی_کوچک_پارت_12
ماهان با حالت اعتراض گفت : بابا این چه حرفیه ؟
بابا : این حرفا یعنی چی ؟ ما تا حالا از این بحثا بینمون نبوده ، یاور جان خیلی داری تند میری . زندگی علی تو اون خونه وصیت اقاجونه اینو همه میدونن
عمو یاور : کو وصیت نامه داداش من این همه سال صبر کردم دیگه کوتاه نمیام من حقمو میخوام
عمومهدی : داداش من چرا زور میگی ؟ داری بی حرمتی میکنیا ! حرف خان داداشو قبول نداری ؟
زن عمو زینت زن عمو یاور به حرف اومد و گفت : وا ! اقا مهدی اینکه حقشو بخواد شد بی حرمتی ؟ دیگه اختیار مال خودمونم نداریم ؟
عمو یاور عصبانی شد و گفت : اصلا من بدهی دارم ، حقمو میخوام . مگه جرمه ؟
بابا بد جوری تو فکربود : یاورجان بدهیت چقدره بگو شاید بشه کمکت کرد ؟
عمویاور : شما چیکار بدهی من داری حق منو که بدید من مشکلمو حل میکنم
بابا : یاور جان تا رفتن ماهان صبر کن تا ببینیم چی میشه من خودم به اندازه ی سهمت ازخونه ی اقا جون بهت پول میدم ، به قول خودت تو که این همه سال صبر کردی اینم روش . خدابزرگه ...
عمو یاور ساکت شد و چیزی نگفت . اما فکر بابا شدیدا مشغول بود بابا باید دنبال یه جا واسه بی بی خانم و پسر فلجش می بود و بعدش اقدام میکرد به وقف خونه . عمو یاور امشب با توپ پراومده این همه تندی از عمو یاور بعید بود. همه در تدارک عروسی ماهان بودیم . اواسط شهریور عروسی ماهان بود و اوایل مهر هم ماهان و همسرش از ایران خارج میشدند . بعد از اون شب دیگه حرفی در مورد ارث و میراث زده نشد . اما جو خیلی ساکتی بین همه حکم فرما بود . هیچ چیز مثل سابق نبود حتی رابطه ی عمو ها باهم . همه سعی داشتند خودشونو بی خیال نشون بدهند اما نمی شد . ماهان کماکان همه ی سعی اش بر این بود که عمو یاور بی خیال موضوع بشه تا ماهان با خیال راحت بره . تا ماهان بود عمو یاورم بی خیال موضوع شده بود می دونست با وجود ماهان هیچ کاری نمی تونه بکنه چون ماهان صد در صد طرف بابا رو میگرفت و عمو یاور رو از تصمیمش منصرف میکرد و این اصلا برای عمو یاور خوشایند نبود .
عروسی ماهان توی یکی از بزرگترین هتل های تهران با خوبی و خوشی برگزار شد . بعد از عروسی ماهان و سوگند به مدت یک هفته برای ماه عسل به شمال رفتند . توی این یک هفته من و سامان هم دنبال انتخاب واحد برای ترم مهر ماه بودیم . بعد از یک هفته ماهان و همسرش برگشتند و ده روز باقی مانده تا رفتنشون همه سر گرم مهمونی های پاگشا برای تازه عروس و داماد بودند . حتی مهمونی هامون هم دیگه اون صفای سابق رو نداشت و ماهان در کمال خوش بینی سعی در عوض کردن جو موجود میکرد .
زن عمو زینت مدام به مامان نیش و کنایه میزد که : اختیارمون افتاده دست حاجی و حتی از خودمون اختیار نداریم که پولمون رو چه طور خرج کنیم .
این حرفا مامان رو خیلی ناراحت میکرد و مامان از بابا میخواست هر چه زودتر تکلیف همه چیز روشن بشه و بابا فقط تا رفتن ماهان مهلت میخواست
انگار بابا میدونست که قرار چی بشه که می خواست ماهان بره . میدونست اگه ماهان باشه با افتادن یه سری اتفاقها و زده شدن یک سری حرفها ماهان صد در صد تو روی عمو یاور می ایسته و این واسه بابا خوشایند نبود و صد البته کینه ی عمو یاور رو نسبت به بابا بیشتر میکرد .
romangram.com | @romangram_com