#بامداد_خمار_پارت_20
- بیخود این جا ایستاده اید. حالا حالا خبری نیست.
آب جوش می آوردند. پارچۀ لطیؾ می آوردند. کالسکه رفت خاله جان را بیاورد. حاج علی لنگان لنگان رفت تا عمه جان
را خبر کند. این یکی را مادرم اصلاً نمی خواست. نمی خواست اگر بچۀ چهارم هم دختر بود او حضور داشته باشد ولی
آقا جان دستور داده بود. آقا جان که بی تاب قدم می زد. توی اتاق گوشواره می نشست. از آن جا بلند می شد به اتاق
پنجدری می رفت. قدم می زد. قلیان می خواست و وقتی می آوردند نمی کشید. هیاهوی ؼریبی بود که با ناله های مادرم
رهبری می شد.
هیچ کس به فکر من نبود. به فکر خجسته نبود. کسی به کسی نبود. به حال خود رها بودیم. نگران درد مادر بودم و
پریشان دل خود. بین دو عشق بی تاب بودم. چه کنم. گناهکارم. مادرم درد می کشد و من به دنبال بهانه ای هستم تا از
خانه بیرون بروم. تا او را ببینم ... یک لحظه، یک آن، یک سلام.
آهسته آهسته به ته باغ نزدیک مطبخ رفتم. در آن جا محبوبۀ شب ؼرق در گل بود. یک شاخل پر گل چیدم. برگشتم به اتاق
چادرم را برداشتم و صدا زدم:
- دایه جان، دایه جان.
دایه نبود. دنبالش دویدم:
- دایه جان، دایه جان.
از صندوقخانه بیرون می آمد:
- نترس ننه. هنوز زود است.
تازه متو ّجه شد که چادر به سر دارم.
- کجا می روی مادر جان، تک و تنها؟
ملتهب تر از آن بود که پاپی من بشود یا مظنون شود.
- زود بر می گردم، می روم برای خانم جانم شمع روشن کنم.
- آره مادر، زود برگرد. دم ؼروب خوب نیست دختر تنها توی کوچه بماند.
- الان می آیم.
صبر کردم تا خجسته باز پشت در اتاق مادرم برود. اگر مرا می دید می خواست دنبالم ریسه شود. از صندوخانه اهسته
بیرون آمدم. به اتاق دویدم. گل را برداشتم و زیر چادرم پنهان کردم. دل توی دلم نبود که مبادا بوی گل مشت مرا باز کند.
آن جا قدم آهسته .خوشبختانه همه گرفتارتر و دلمشؽول تر از آن بودند که به من تو ّجه کنند. دوان دوان وارد کوچه شدم
کردم هر چه آهسته تر می رفتم، قلبم سریع تر می زد. تا به پیچ کوچه برسم، دیگر هوا برای تنفّس نبود. یا بود ولی آن
قدر سنگین بود که از گلوی من پایین نمی رفت. انگار همۀ تهران بوی گل را از زیر چادر من حس می کردند. انگار همۀ
بازاچه مراقب من بودند. یک کوچه، دو کوچه، سر کوچۀ سوم پیچیدم. خش خش صدای ا ّره. این بار الواری را از میان
کنار در دکان ایستادم. پای چپم را از پشت اندکی بلند کردم و خم شدم. یعنی .ا ّره می کرد. اصلاً متوجه حضور من نبود
romangram.com | @romangram_com