#باغ_پاییز_پارت_84


نگاهم رنگ عوض میکرد . لحظه به لحظه . از شنیدن حرفهای سروش تغییر حالت میدادم . لحظه ای بدنم یخ میکرد و لحظه ای دیگه همون بدن یخ مثل کوره ای گر می گرفت و از حرارت بدن خودم میسوختم . حالا هم با تعجب نگاهش می کردم . چرا اینقدر بین حرفهاش مکث میکرد؟ نه نه . مکث نمیکرد . این من بودم که بین حرفهاش دنیایی زمان حس میکردم . ای کاش زودتر حرفش رو میزد تا راحت میشدم . چرا حس گنگی دارم ؟ چرا معذبم؟ چرا از بودنش . از عطر نفس هاش ... وای خدای من چقدر صداش زیبا و گوش نوازه . یعنی تا به حال به این موضوع فکر نکرده بودم . چرا این طوری شدم؟ من که هیچ وقت به صدای زنگدارش فکر نکرده بودم . نکنه رنگ صداش ، رنگ نگاهش .. نه نه . باورم نمیشه . این همون نگاهه. این همون صداست . پس این وسط من تغییر کردم . آره این منم که تغییر کردم . این سروش نیست . چرا هوا اینقدر سرد شده؟ دوباره بدنم یخ کرده بود . چرا خودش رو در قبال من مسئول میدونست؟ اصلاً چرا از من خجالت میکشه؟ نکنه ... نکنه... نه نه پاییز تو نباید رویا سازی کنی . منطقی باش . مثل همیشه . سعی کن با رویاهات تداخل پیدا نکنی .. احساساتت رو مثل همیشه سرکوب کن .. این همون سروش . همونی که ازش متنفر بودی . نه نه . نمیتونم به خودم بقبولونم من از سروش هیچ وقت ....

-میدونم که بهار اونقدر متین و خانم هست که همون لحظه از پری گذشته . میدونم که اونقدر دلش دریاست که اگه حتی بدترین توهین ها رو هم بهش بکنن میگذره . چون ... اما تو ... پاییز من خواستم از دلت یه جوری در بیارم .خواستم که توهین پری رو از دلت در بیارم . اومدم ازت بخوام که به دل نگیری . ازت میخوام که ببخشیش و این موضوع و حرفهایی رو که بهتون زد رو بزاری به حساب بچگیش . بزاری به حساب غرورش . با اینکه خود من میدونم چرا این حرفها رو زد . اما ...

چرا دوباره سکوت کرد؟ چرا من احمق فکر کردم میخواد حرف دیگه ای بزنه؟ چرا دوباره به احساساتم اجازه خودنمایی دادم . چرا به ذهن من نرسید که میخواد از پری دفاع کنه؟ باید حدسش رو میزدم . اما ... واقعاً دل من دریا نبود؟ نه نبود. سروش هم فهمیده بود که من ادمی به شدت کینه ای هستم . اما نمیدونم چرا امشب اینطور نیستم . نمیدونم که چرا امشب زیاد ازش نرنجیدم . امشب با خروجم از سالن پر از جلالشون همه چیز، رو فراموش کردم . جز یک چیز . حسی جدید و ناشناخته .نه نه . شناخته شده است . باورش برام سخته . ای کاش میتونستم ازت بپرسم . ای کاش اونقدر شهامت داشتم که ازت بپرسم سروش چرا تو رو دوست دارم ....

-پاییز ازش بگذر. به خاطر من ...

چرا باید به خاطر تو بگذرم؟مگه تو کی هستی؟

لبخندش من رو از دنیای تفکر جدا کرد .

-نمیدونم چرا اما حس میکنم به خاطر من میتونی ببخشیش ...

باز دوباره مثل احمق ها فکرهام رو بلند بلند کرده بودم . اگر تو نمیگفتی هم میبخشیدمش . نه به خاطر تو نه به خاطر کسی دیگه . به خاطر اینکه اهمیتی نداشت . دیگه اهمیتی نداره ....

-میبخشیش؟


romangram.com | @romangram_com