#باغ_پاییز_پارت_53

خندیدم و گفتم:

-نخیر عزیزم . فخری خانم جونش برای پری در میره . در ضمن این حرفها رو آروم بزنن اینجا دیواراش موش داره وموشاشم گوش ...

وقتی هر سه رو به روی هم توی پذیرایی نشسته بودیم فخری خانم یکی از پاهاش رو روی پای دیگه اش انداخت و با آرامش خاص افراد عیون گفت:

-بچه ها راستش ببخشید که مزاحمتون شدم .اما میدونید که مامانتون سنی ازش گذشته و بالاخره نمیتونه از پس یک مهمونی بر بیاد ...

مکث کرد و من زیرلب با ناله گفتم:

-وای خدا بازم مهمونی ...

-دیروز فیروزه جون خواهرم رو میگم میشناسیدش که ...

بهار با لبخندی گفت:

-بله مادر پری خانم رو میگید دیگه ....

فخری خانم پشت چشمی نازک کرد و در حالی که خنده ای شیرین گوشه لبش نشسته بود گفت:

romangram.com | @romangram_com