#باغ_پاییز_پارت_52


بهار خنده ریزی کرد و بعد در حالی که روسریش رو توی آینه درست می کرد رو به من گفت:

-پاییز به نظرت فخری خانم چی کارمون داره؟

شونه بالا انداختم و گفتم:

-چی میدونم والا....

-اون تا حالا با من و تو به شخصه صحبت نکرده ...

گیج و دستپاچه سر تکون دادم و در حالی که از خونه خارج می شدم گفتم:

-نترس بابا خواستگاری نمیخواد بکنه .حالا بیا بریم ببینیم چی کارمون داره ...

بهار با خنده پشت سرم از خونه خارج شد و گفت:

-چرا که نه . چون هم پسرش یه بچه بیشتر نداره و من هم پولداره . تنازه پسرش هم که سپید پوشیده بود ....


romangram.com | @romangram_com