#باغ_پاییز_پارت_4
درک تو با همه خردی چه شکوهی دارد......... ای سحر سیرت خوش لهجه نگاهت به کجاست
لحظه ای پنجره خانه را باز بکن ......... تا ببینی که خدا چشم به راه دل ماست
بعد از خوردن ناهار در حالی که که داشتیم سفره جمع می کردیم صدای مامان رو از توی آشپزخونه شنیدم که رو به ما می گفت:
-بچه ها زود باشید که امروز خیلی کار داریم .
سر بر گردوندم و ظرفها رو از دست بهار گرفتم و آهسته طوری که مامان که نشنوه گفتم:
-مردشور این سروش رو ببره که هر روز ما باید کلفتی مهمونی هاش رو بکنیم . که چی هر روز مهمونی می گیره؟ پسره بی کار نمیدونه چطوری از پولهاش استفاده کنه بده من واسش خرج میکنم
بهار زد زیر خنده و بعد در حالی که به قیافه در هم من نگاه می کرد گفت:
-بعد تو چه جوری پولها رو خرج می کردی؟
romangram.com | @romangram_com