#باغ_پاییز_پارت_30
لبخندش رو پررنگتر کرد و با نگاهی حریص به صورتم چشم دوخت. بی اختیار به سرتاپایش نگاه کردم. لباسی شیک و تمیز به رنگ طوسی به تن داشت و چهره اش در تاریک روشن هوا جذاب به نظر می رسید .با خنده گفت:
-پسندیدی؟
سرم رو پایین انداختم و در حالی که از عصبانیت رو به انفجار بودم گفتم:
-میشه امرتون رو بفرمایید؟
- سروش میگفت بهار خوش اخلاقه پس تو باید پاییز باشی. و اونجوری که به چهره زیبات میخوره باید بیست ، بیست و یک ساله باشی درسته؟
با عصبانیت از کنارش گذشتم و در همون حال گفتم:
-.شما ضریب هوشی بالایی دارید بهتون تبریک میگم.
با ترس در اتاق رو بهم کوبیدم و صدای خنده اش رو شنیدم . دستام رو روی گوشم گذاشتم و بی صدا زدم زیر گریه .خدایا چقدر سخت بود . ای کاش نمی ترسیدم و جواب دندون شکنی به اون احمق میدادم . برق اتاق رو روشن کردم و به دیوار اتاق تکیه دادم . دلم گرفته بود . کتابم رو جلوی روم باز کردم و سعی کردم ذهنم رو درگیر درس کنم تا یادم بره که چقدر تحقیر شدم . تا یادم بره که اگه بابام بود دندونهای این پسره هیز رو تو دهنش خورد میکرد . سروش . سروش . اگه دستم بهت برسه میدونم باهات چی کار کنم .احمق خودت بد اخلاقی . اصلاً به چه حقی راجع به ما با این احمقا حرف زدی؟ وای خدا ... ای کاش میتونستم درس بخونم .اونقدر اعصابم از دست سروش داغون بود که دلم میخواست سرم رو به دیوار بکوبم .
بیخیال درس شدم و تشکم رو نزدیک پنجره اتاق پهن کردم و زیرلحاف خزیدم . چقدر دلم میخواست تا بابا بود و لالایی همیشگی اش رو در گوشم زمزمه می کرد .ای بابای مظلومم کجایی که ببینی چقدر دخترات دارن از دست این احمقها تحقیر میشن . چشمهام رو با خستگی بستم و نفهمیدم که خواب آغوشش رو برام باز کرد .چقدر خوبه که ما بدبخت بیچاره ها اگه هیچی نداریم اشک و خواب رو برای به آرامش رسیدن داریم.
romangram.com | @romangram_com