#باغ_پاییز_پارت_24


همهمه ای بین دخترها افتاد .با افتخار لبخند زدم و به بهار نگاه کردم .خودش رو کمی بالا کشید و صاف وایساد و گفت:

-نه ما مزاحمتون نمیشیم .فقط صدای پیانو رو که شنیدیم یه لحظه کنجکاو شدیم .

به تندی به بهار نگاه کردم . چرا اینطور حرف میزد .چرا اینقدر با تحقیر ؟

دوباره نگاه میخکوب پری رو روی خودم حس کردم .

-کار سروش جون بود . خیلی عالی می زد. استایدی که اینجا حضور دارن غرق در لذت بودند چه برسه به بعضی ها که از پیانو چیزی سرشون نمیشه .

بعد زد زیر خنده و پشت بندش دخترها هم شروع به خندیدن کردند . نزدیک بود که برم جلو و چنان بزنم توی گوشش که نفهمه از کجا خورده .دختره احمق ایکبیری . چی فکر کرده ؟

بهار دستم رو فشرد. من بغضی که گلومو گرفته بود رو فرو خوردم و لبم رو به دندون گرفتم که جوابش رو ندم . سروش دوباره به حرف اومد و گفت:

-پری جون خیلی لطف داره . شما هم اونجا ناایستید بیاید داخل .

بهار قدمی به عقب برداشت و من رو به دنبال خودش کشید و در همون حال گفت:


romangram.com | @romangram_com