#باغ_پاییز_پارت_23

منم زیرلبی جوابش رو دادم .

-به من چه تو نمیتونی جلوی خودت رو بگیری .حالا ببین چطوری به ما نگاه میکنن .شیطونه میگه بهشون بگم تا حالا آدم ندیدید؟

بهار دوباره خندید و با صدای تقریباً بلندی گفت:

-معذرت میخوایم .

نگاه های پر از تحقیر دخترهای حاضر در مجلس چنان آتشی به وجودم میکشید که هر لحظه رو به انفجار می رفتم .و از همه بدتر نگاه مشتاق پسرهای دله ای که یک یا دو دختر کنارشون نشسته بودند .چقدر از این پسرها بدم میومد . بیشعور ها فکر میکردند چون پولدارند هر غلتی دلشون میخواد می تونن بکنن .اومدم دهن باز کنم و بگم که چیه آدم ندید که صدای سروش صدام رو تو گلو خفه کرد.

-بچه ها چرا اونجا وایسادید بیاید تو . خیلی وقته منتظرتونم .

با تعجب و چشمانی گرد به سروش نگاه کردم .پری بادی به غبغب انداخت و در حالی که به من با تحقیر نگاه می کرد گفت:

-وا سروش منتظر اینا بودی برای چی؟

سروش در حالی که لبخند به لب داشت رو به ما گفت:

-دعوتشون کرده بودم همونطور که شما رو دعوت کردم .

romangram.com | @romangram_com