#باغ_پاییز_پارت_19

با همون عصبانیت در حالی که به ژله خراب شده و زحمت هدر رفته ام نگاه میکردم گفتم:

-بله. گفتم اگه قرار بود ارغوان خان از این بذل و بخشش ها بکنن که اینهمه مال و مکنت نداشتند.

سکوت سروش که طولانی شد با آرامش چرخیدم و نگاهش کردم .صورتش سرخ شده بود و من از اینکه حرصش رو در اورده بودم لذت بردم .ابرویی بالا انداختم و برای اینکه تیر آخر و خلاصی رو رها کنم، گفتم:

-در ضمن امشب هم بیکار نیستم که خدمتتون برسم .آخه یکی باید باشه که مسئول سر و سامون بخشیدن به بریز و بپاش دوستان شما باشه سروش خان ...

و بعد چرخیدم در حالی که پیش خودم فکر می کردم که حتماض اون یکی منم خنده ام رو قورت دادم و به غذای روی گاز سر زدم .به حدی شاد بودم که حد و حساب نداشت . صدای جلز و ولز سروش رو از همون فاصله میشنیدم . خیلی عصبی بود و این رو از نفس های عصبیش تشخیص میدادم . می ترسیدم حرف دیگه ای بزنم و سروش از شدت عصبانیت سرم رو از تنم جدا کنه .اما شیطنت خیلی وحشتناک قلقلکم میداد برای همین سر برگردوندم و با لبخندی گفتم:

-خوب حرفتون رو زدید قصد ندارید برید

سروش اومد دهان باز کنه و جواب پرویم رو بده که مامان وارد آشپزخونه شد .از خوشحالی بی اختیار گفتم:

-مامان جونم ...

مامان با تعجب به من نگاه کرد و بعد رو به سروش گفت:

-سروش جان مادر برو ببین همه چیز خوبه؟

romangram.com | @romangram_com