#باغ_پاییز_پارت_18
-راستی اومدم بگم که دوست دارم امشب توی جشن حضور داشته باشی.
به حدی از شنیدن این جمله اش تعجب کردم که گردوهایی که توی دستم بود از دستم ول شد و همش روی ژله ریخت . سریع با دستم گردوها رو برداشتم و عصبانی به سمت سروش چرخیدم و گفتم:
-بیام چی کار؟
به حدی عصبی بودم که صدام بلند و بود و لرزش محسوسی توش ایجاد شده بود. سروش با لبخندی ریز گفت:
-عیب نداره فدای سرت . تعداد ژله ها خیلی زیادِ.
سرم رو چرخوندم و در حالی که به ژله خراب شده نگاه می کردم زیر لب گفتم:
-داره از کیسه خلیفه میبخشه .
صدای نرمش رو شنیدم که با همون خنده پرسید:
-چیزی گفتی؟
romangram.com | @romangram_com