#باغ_پاییز_پارت_11
لبخندش رو کنترل کرد و گفت:
-من که کاری ندارم اما مامانتون صداتون میکرد منم داشتم میرفتم بیرون دیدم طفلک مامانت پاهاش درد می کنه،گفتم من صداتون کنم .
با عصبانیت نگاهش کردم و گفتم:
-مرسی لطف کردی . خداحافظ ...
و بدون اینکه منتظر حرفی باشم اومدم تو در اتاق رو بستم . اما از پشت رد صدای خنده اش رو شنیدم ....
بهار نزدیکم شد و در حالی که میخندید گفت:
-باز گازش گرفتی؟
خنده ام گرفت و گفتم:
-بریم مامان صدامون کرده ....
romangram.com | @romangram_com