#باغ_پاییز_پارت_10


-کاری داری؟

سروش لبخند ملیحی زد که لبهای پهنش از هم باز شد و روی گونه اش چالی افتاد و با لحنی طنز گفت:

-سلام .مرسی من خوبم ...

لبم رو به دندون گرفتم تا حرفی بهش نزنم و در همون حال عصبی گفتم:

-سلام .با بهار کاری داشتی؟

با همون لبخند سر تا پام رو براندازی کرد و گفت:

-چشمات که شبیه بهار. اما اخلاقت ....

و بعد زد زیر خنده . حرصی رو داشتم رو با توی دستم خالی کردم و با عصبانیت ناخن هام رو به کف دستم فشردم و به قد بلندش که از من یک سر و گردن بلندتر بود نگاه کردم . چشمهای درشت سیاهش برقی میزد که ناخودآگاه آرومم کرد . اما سعی کرد با عصبانیت بگم :

-خوب که چی؟ چی کارش داری؟


romangram.com | @romangram_com