#باغ_پاییز_پارت_12


با بهار مسیر طولانی و طویل بین خانه خودمون تا ساختمون ته باغ رو از جاده سنگفرش رد کردیم . بهار با نگاهش زیبایی های باغ رومی بلعید و دم به دم از زیبایی ها سخن میگفت .پیش خودم فکر می کردم که خواهر من برخلاف سنش ساده تر از اونی که فکرش رو بکنم .همیشه شاد و بی خیال . پیش خودم میگفتم نکنه واقعاً بهار نمیدونه که این خونه وزیباییهاش به ما تعلق نداره و ما تنها کارگرهای ساده اون خونه هستیم .از این فکر نگاهی به صورت شاد بهار انداختم و گفتم:

-بهار تو واقعاً خلی ها....

خنده اش رو پررنگتر کرد و گفت:

-منظورت چیه؟

-آخه دختر جون چیه این باغ این همه تو رو به وجد میاره؟

سرش رو تکون داد و در حالی که از من جلو می افتاد گفت:

-تو خیلی منفی هستی پاییز . وقتی من و تو خودمون خواستیم که این باشیم چرا حالا بنالم؟ تا وقتی که باید همین باشم میمونم و وقتی که دستم به دهانم رسید دست تو و مامان رو میگرم و از اینجا میبرم ...

و بعد با سرعت از جاده فرعی که به آشپرخونه منزل ارغوان راه داشت گذشت و گفت:

-من از ساختمون اصلی وارد می شم .


romangram.com | @romangram_com