#بد_خون_پارت_9


نگار از خجالت قرمز شد.

- ممنونم!

- بفرمایید این‌ هم چند نمونه‌! هر کدوم رو که خواستی بگو تا سایزت رو بیارم.

نگار با ذوق نگاهی به تاپ‌ها انداخت، همه زیبا بودند. در میان آنها تاپ سبز رنگی از همه زیباتر بود و حتما با رنگ سفید پوستش خیلی زیبا می‌شد. به تاپ سبز اشاره‌ای کرد و گفت.

- اگه میشه سایز این رو بدید.

دختر بالای چهارپایه کوچکی رفت تا دستش به قفسه‌های بالاتر برسد. تاپ را برداشت و پایین آمد. به خاطر بالا رفتن از چهارپایه مانتویش بالا رفته بود، مانتویش را پایین کشید و تاپ را به دست نگار داد.

- بفرما عزیزم، اگه کوچیک یا بزرگ بود، سایز دیگه‌ش رو دارم.

- ممنون.

نگار به اتاق پُرُو رفت، سریع مانتویش را در آورد و تاپ را پوشید، واقعاً در لباس زیبا شده بود. ناگهان صدایی در گوشش گفت:

- هیس! تو خیلی زیبایی.

به پشت برگشت، سایه‌ی کسی از زیر در نمایان بود. اگر کسی پشت در بود حتما فروشنده آن را می‌دید، احتمال داد که مشتری باشد. تاپ را سریع درآورد، مانتویش را پوشید و از اتاق پرو بیرون آمد. به جز او و فروشنده کسی در مغازه نبود و اتاق پروِ دیگری در مغازه وجود نداشت.

- خانم چی شد؟ اندازه بود؟

نگار مضطرب لبخندی زد.

- بله همین رو میخوام.

دختر فروشنده که متوجه اضطراب او شده بود خیره نگاهش می‌کرد.

- قیمتش میشه شصت و سه تومن!

نگار گنگ و گیج سری تکان داد.

- بله.


romangram.com | @romangram_com