#بد_خون_پارت_3
و قطع کرد، بازوانش را بغل کرد و به زور جلوی ریزش اشکهایش را گرفت. همهاش تقصیر این حنانه بود، مثلا دختر خاله بود؛ ولی همیشه باعث و بانی ریخته شدن اشکهایش بود. نیم ساعتی منتظر ماند تا پژو پارس حنانه را دید، حنانه در حال سیگار کشیدن بود. طبق عادت همیشگیاش آرتیستی جلوی پای نگار نگه داشت. حنانه با صدایی پسرانه گفت:
- چطوری عشق من؟ قرارتون خوب بود؟
نگار گریهکنان سوار ماشین شد.
- برو از همون آقا امیر بپرس چی کار کرده!
و بعد شروع به گریه کرد. حنانه با تعجب به او نگاه کرد.
- امیر چی کار کرده؟
- چی کار نکرده؟ منو گذاشته و رفته.
و بعد با فین فین ادامه داد.
- اصن این امیر خان مثلا پسر عمو، از کجا پیداش شده یهو؟
- وایــی! نگار من که قبلا گفتم، عموم از زن عموم جدا شده، دست امیر رو گرفته و با خودش برده سوئیس.
و بعد پکی به سیگارش زد.
- خیلی خب برده سوئیس؛ ولی الان که برگشته چرا سراغی از مامانش نمیگیره؟ اصن این همه پول رو از کجا میاره؟
- وا، نگار! یعنی پسر عموی من دزده؟
- چرا حرف میذاری تو دهنم؟ من کی گفتم دزده؟
و بعد عصبانی به سیگار حنانه زل زد و آن را از دهانش بیرون کشید.
- همه جا میگن تو فضای بسته سیگار نکشید، خفهمون کردی.
و سیگار را از پنجره بیرون پرت کرد.
- آهــان! فکر کنم همه جا میگن که سیگارتون رو توی خیابون پرت نکنید!
romangram.com | @romangram_com