#بد_خون_پارت_26

نگار از جایش برخواست. چند قدم خواست بدود که قفسه سینه‌اش درد گرفت، تند تند به آن طرف خیابان رفت. کلی آدم دور آن زن بیچاره حلقه زده بودند و آن زن هم جیغ میزد. با آمدن پلیش و آمبولانس جمعیت کنار رفتند و نگار با شوک به صحنه روبه‌رویش خیره شد. یک پسر بچه با صورت و گردنی غرق در خون روی دست‌های مادر بیچاره‌اش بود، طرف چپ گردنش به طور کامل گزیده شده بود به طوری که آن لوله سفید رنگ را میشد در گلویش دید. حال نگار داشت بهم می‌خورد. حالش داشت بد میشد که دستی کسی رو کمرش نشست. نگار برگشت و امیر را دید. امیر پرسید:

ـ چی شده؟

نگار که به خاطر بهم خوردن حالش دوباره سینه‌اش درد گرفته بود، در حالی که گریه می‌کرد به یقه اورکت امیر را چنگ زد.

ـ نمی‌دونم، تو رو خدا منو ببر، حالم بده.

گریه‌اش شدت گرفت. امیر زیر بازوی نگار را گرفت.

ـ می‌تونی تا ماشین پیاده بیای؟

نگار سری تکان داد، همان لحظه هرچه را که خورده بود بالا آورد

ـ تو همین‌جا بمون من میرم ماشین رو میارم.

نگار را روی یکی از صندلی‌های پارک نشاند و خود با قدم‌های بلند دور شد. نگار بی حال چشمانش را بسته بود و اصلا به جمعیت نگاه نمی‌کرد. با صدای زن بیچاره تمام اجزای بدنش گوش شد.

ـ خدا لعنتش کنه، بچه‌ام رو ازم گرفت، شبیه آدم نبود. صورتش زشت بود، چشم‌هاش قرمز بود، نمی‌دونم بچه من چطور با این قیافه رفته پیشش؟

و بعد اسم ارشیا را داد زد. نگار چشمانش را باز کرد، چرا در این دو قتل هر دو قاتل چشمانی قرمز داشتند. باز هم همان رعشه لعنتی به تنش وارد شد و دوباره بالا آورد. کسی دستش را کشید و او را بلند کرد، امیر نگار را کنار صندلی راننده گذاشت.

ـ دهنت رو باز کن.

نگار با ناله گفت:

ـ نمی‌خورم.

بعد به شیشه دست امیر نگاه کرد که تا نصفه از یک مایع قرمز رنگ پر بود.

ـ این یک معجون سوئیسیه، خیلی قویه، می‌تونم قسم بخورم همین الان حالت خوب میشه.

ـ نمی‌تونم حالم بد میشه.

امیر شیشه را نزدیک لب‌های نگار نزدیک کرد و آن را فشار داد که سر شیشه وارد دهان نگار شد. نگار سرش را تکان داد که امیر سرش را از پشت گرفت و شیشه را بالا برد. مایع قرمز رنگ وارد دهان نگار شد. نگار آن را قورت نداد. امیر داد زد:

ـ قورتش بده.

romangram.com | @romangram_com