#بد_خون_پارت_23
ـ لذت خوردن چیزهای داغ اینه که تو سرما باشی.
امیر پوفی کرد.
ـ باشه بیرون میخوریم، تو همینجا بشین من الان میام.
نگار روی صندلی زیر بالکن نشست، به نظرش امیر زود قانع میشد و احتمال داشت یکم لوس باشد و این اصلا خوشایند نبود.
ـ اینم آش داغ داغ!
این طور حرف زدن امیر هم به دلش ننشسته بود، اخم ظریفی کرد.
ـ دستت درد نکنه؛ ولی چرا چهار تا کاسه گرفتی؟
امیر لبخند کج و کوله ای زد
ـ آخه کی رو دیدی با یک کاسه آش سیر بشه؟
نگار با خود فکر کرد، یک وجه مشترک، خوردن آش زیاد.
ـ راست میگی.
بعد به امیر نگاه کرد که داشت با هم زدن آش سعی در سرد کردن آن میکرد، باز هم بچه سوسولی حوالهاش کرد، امیر کمی از آش را به دهان برد. نگار با پرسیدن سوالی از امیر، حواس امیر را به خود جلب کرد
ـ از مامان چه خبر؟
بعد ابروی چپش را بالا برد. امیر با چشمان ریز شده به نگار نگاهی انداخت.
ـ خوبه.
نگار من منی کرد.
ـ عکسی ازش نداری؟
ـ دارم، اتفاقا مامان دوست داشت ببینتت.
romangram.com | @romangram_com