#بد_خون_پارت_22
نگار باشهای گفت. داشت از فضولی در مورد زندگی امیر میمرد.
ـ آقا امیر؟
امیر خندید.
ـ اون آقاش واسه چیه دیگه؟
نگار میدانست او در اروپا بزرگ شده و متوجه نیست اینطور ارتباطات برای دخترهای شرقی سخت است
ـ من اینطور راحتترم. یک سوال بپرسم ازتون؟
ـ بپرس. لطفا با من راحت باش نیازی نیست جمع ببندی.
نگار عصبی شده بود و از قصد پرسید.
ـ شغلت چیه؟
که امیر خندید.
ـ وکیلم.
نگار اوهومی گفت و دیگر حرف نزد، همان لحظه رعد و برق زد و باران نرمی شروع به باریدن کرد، نگار ذوق زده گفت:
ـ وای بارون.
امیر با ولع نگاهش کرد، که نگار خجالت کشید.
ـ اوناهاش رسیدیم.
با دست به مغازه تقریبا شلوغ اشاره کرد، بیرون از مغازه هم زیر بالکون میز و صندلی چیده شده بود.
ـ بیرون بشینیم؟
ـ سرما میخوریم.
نگار در دل سوسولی حواله امیر کرد.
romangram.com | @romangram_com