#بد_خون_پارت_21
ـ باشه.
همینطور که بازوی امیر را گرفته بود با او هم قدم شد.
ـ نگار؟
باز هم با لحن خودمانی گفته بود.
ـ بله؟
و به نیم رخ امیر نگاه کرد.
ـ ببین یه پیشنهاد دارم واسهت، نمیخوام فکر کنی دارم بهت توهین میکنم.
نگار فکر کرد که باز هم لابد همان پیشنهادهای همیشگی است، سرمایهات را بیار با هم شریک شویم، طراح لباسهایم شو.
ـ نه ناراحت نمیشم.
ـ یه پیشنهاد کاری دارم واسهت، البته من که کار الان تو رو صد در صد دوست دارم و به خاطرش تشویقت میکنم؛ ولی زن عمو پری به من گفت کمکت کنم.
نگار با شندین پیشنهاد کاری به قول معروف شاخکهایش تکان خورد؛ ولی از کار خاله پری ناراحت شده بود؛ مگر طراحی مد چه اشکالی داشت، استعداد ذاتیش را دوست داشت٬ هر چند با درآمد اندک.
ـ کارش چی هست؟
امیر درحالی که دست نگار دور بازیش بود، خود را بیشتر به نگار نزدیک کرد و تقریبا به او چسبید، که باعث شد نگار معذب شود.
ـ یکی از دوستانم دکتره، آزمون پرستاری یا همون کمکهای اولیه داره میگره، یعنی از قبل آموزش میبینی و بعد آزمون ازت گرفته میشه، یک سالی رو هم طرح داری که واسهت جورش میکنم. نظرت چیه؟ هوم؟
پیشنهاد بدی نبود؛ ولی چگونه طراحی مد را کنار میگذاشت؟
ـ سوال سختی بود. من یکم سختمه شغلم رو کنار بذارم، میدونی؟
امیر لبخندی زد.
ـ من که نگفتم همین الان جواب بدی. فکر کن و لطفا فردا شب جوابت رو بهم بگو.
romangram.com | @romangram_com