#بد_خون_پارت_15


ـ راستی خبرها رو شنیدید؟ خدا بلا به دور کنه.

نگار کنجکاو به خاله‌اش نگاه کرد.

ـ چی شده؟

خاله در حالی که یک قاشق سوپ میخورد گفت:

ـ والا میگن توی یکی از آپارتمان‌ها، یه پسره وارد یه خونه میشه چند نفر رو می‌کشه. فقط یه پسر بچه زنده مونده که اون هم از وحشت توی بیمارستانه فقط گفته چشم‌های اون آقا قرمز بوده و عجیب غریب. دلیل قتل هم هنوز معلوم نیست.

«چشم‌های اون آقا قرمز بوده» این صدا در گوش نگار زنگ می‌خورد که باعث شد غذا در گلویش بپرد.

ـ چکار می‌کنی مادر؟

نگار ببخشیدی گفت.

ـ خاله گفتی چشم‌هاش چه رنگی بوده؟

خاله پری یک تکه لازانیا برداشت.

ـ قرمز.

ناگهان که انگار رعشه‌ای وارد تن نگار شود، شروع به لرزیدن کرد. حنانه یه قلپ نوشابه خورد.

ـ والا من فکر کنم معتاد بوده، بچه فکر کرده چشم‌هاش قرمزه ترسیده.

ـ نمی‌دونم مادر. خدا لعنتشون کنه؛ ولی میگن هیج اثری از خودش به جا نگذاشته.

نگار تا آخر غذا فقط تکه تکه از غذایش خورد. می‌دانست الان از استرس گونه‌هایش قرمز شده.

ـ خاله جون دستت درد نکنه.

نگار با صدای لرزان گفت:

ـ نوش جونتون خاله جون.


romangram.com | @romangram_com