#بد_خون_پارت_14
نگار با تمام وجود خالهاش را در آغوش کشید.
ـ منم همینطور. بفرمایید داخل.
حنانه از پشت مادرش درآمد و گفت:
ـ سلام دختر خاله، چه خبر؟
ـ سلام، بیا تو یخ زدی.
خاله پری داشت با مامان جون صحبت میکرد. نگار دست حنانه را کشید و برد توی آشپزخانه. حنانه را به طرف دیگ سوپ برد، درش را باز کرد.
ـ ببین چی پختم!
نگار الکی خودش را به مردن زد.
ـ اخرش من از خوشمزگی اینها میمیرم. راستی نظرت درباره خبرهای پخش شده توی تلگرام چیه؟
نگار کنجکاو گفت:
ـ خبر؟ نمیدونم.
حنانه سرش در یخچال بود، سرش را بیرون آورد و گازی به کیک خانگیاش زد.
ـ بذار سر سفره میگم.
نگار دیگر کنجکاو نشد. با کمک حنانه میز را چید و خاله و مامان جون را صدا زد:
ـ خاله پری مامان جون یخ کرد.
خاله پری و مامان جون آمدند سر میز.
ـ دستت درد نکنه خاله، به زحمت افتادی شاید میخواستی طرحی چیزی بزنی؟
ـ اتفاقا بیکار بودم.
یک زیتون درشت را به دهن برد.
romangram.com | @romangram_com