#بچه_مثبت_پارت_91
- منم اول نماز بعد از ناهار!
شقایق زد پس سرم و گفت:
- خالی نبند بچه. تو اصلا می دونی نماز ظهر چند رکعته؟
- آره خب، چهار رکعته. ضایع شدی عزیزم؟ دینی سوم ابتدایی داشتیم.
مائده دوباره با اون لبخند نمکیش جلو اومد و گفت:
- ملیسا جون اگه دوست داشته باشی من بهت نماز خوندن رو یادآوری می کنم.
در حالی که از دست شقایق تا حد مرگ عصبانی بودم که با اون صداش که انگار بیستا بلندگو قورت داده منو رسوای عالمم کرد رو به مائده گفتم:
- اگه بشه که عالیه.
بعدم یه نیشگون خفن از بازوی شقایق گرفتم که صدای آخش بلند شد.
مائده به صورت mp3 برامون از نماز و قوانینش گفت و بعدم هر سه تامون مشغول خواندن نماز شدیم. نماز حس قشنگی برام داشت، احساس کردم که از نظر معنوی رشد کردم. واسه ناهار اومدیم همبر بخریم که مائده سه پیچ شد از غذای اون بخوریم. کوکو سیب زمینی و گوجه و خیارشور با نون باگت و سس قرمز خیلی چسبید و ما همه به مائده گفتیم که دستپختش فوق العاده س. بعد ناهارم سوار اتوبوس شدیم و یه چرت مشتی تا خود مشهد زدیم.
***
.:: این کتاب توسط کتابخانه ی مجازی نودهشتیا (www.98ia.com)ساخته و منتشر شده است ::.
مسافرخونه کوچیکی که یه طبقش کلا برای اکیپ ما شده بود، زیاد تمیز نبود. اگه مامانم می فهمید می خوام همچین جایی بمونم دوتا سکته رو شاخش بود. من و یلدا و شقایق و مائده توی یه اتاق بودیم. از همون اول من و شقایق سر تخت کنار پنجره دعوامون شد و کار به گیس و گیس کشی هم رسید و این وسط مائده و یلدا هم از بس خندیده بودن سرخ شده بودن. آخر سر هم شقایق کوتاه اومد و من تخت کنار پنجره رو اشغال کردم.
romangram.com | @romangram_com