#بچه_مثبت_پارت_90
شقايق گفت:
- شوهرتم مثل خودت بايد خل و چل باشه!
- شايد.
- بيچاره آرشام، هيچ شانسي نداره.
- چيه يلدا جون؟ اگه انقدر دلت واسش مي سوزه مي خواي تو يه شانسي بهش بده.
- گمشو! خيلي خري ملي. به نظر من آرشام مي تونه هر دختري رو خوشبخت کنه.
مائده گفت:
- اي مليساي بلا، قضيه ي اين آرشام خان چيه؟
قبل از اين که دهن باز کنم شقايق گفت:
- يه بچه پولدار تحصيل کرده ي خوش تيپ و جذاب و مهربون و اجتماعي و چندتا نقطه که عاشق اين ديوونه شده و مليسا بهش محل سگم نمي ده.
- بي ادب! انگار آرشام خيلي با معياراي تو هم جوره.
- چه ميشه کرد؟ شايدم من معيارام رو از روي اون نوشتم!
- خيلي خري.
- مي دونم.
اون قدر تو سر و کله هم زديم و چرت و پرت گفتيم که نفهميديم چطور زمان گذشت و ما به يه رستوران بين راهي رسيديم و راننده براي ناهار و نماز نگه داشت.
همه ی بچه ها به غیر از من و شقایق وضو گرفتن که نماز بخونن. یلدا رو به ما گفت:
- ملی من اول نماز و بعدا ناهار، تو چی؟
با لودگی گفتم:
romangram.com | @romangram_com