#بچه_مثبت_پارت_9
تمسخر نگاهش از هزار تا فحش برام بدتر بود. رو به شقایق با لحنی جدی گفتم:
- اَه، بسه دیگه.
دفتر متین رو توی کیفم انداختم و بی توجه به بقیه با بغضی که تو گلوم گیر کرده بود از کلاس خارج شدم.
شقایق دنبالم اومد و گفت:
- هی ملی چت شد؟ تو که سوسول نبودی. ملیسا با توام، ملیسا؟
بی توجه به قربتی بازیای شقایق از دانشکده بیرون زدم و به سمت پارکینگ رفتم. به سمت مگان مشکی رنگم رفتم و سوار شدم. هنوز از پارک کامل بیرون نیومده بودم که فورد سفید رنگ کوروش راهم رو سد کرد.
- کوروش برو کنار، امروز اصلا حوصله ندارم.
- اوه، مگه چی شده؟
- هر چی، خدایی بی خیالم شو من برم خونه حالم که بهتر شد بهت زنگ می زنم.
بدون جواب دادن به من سریع گازش رو گرفت و رفت.
و من پشت سرش داد زدم:
- گند دماغ!
وارد خونه که شدم طبق معمول فقط خدمتکارها بودن. می خواستم به اتاقم پناه ببرم که سوسن خانم که بیشتر امور مربوط به منو بر عهده می گرفت، صدام کرد.
- ملیسا جان؟
- بله چشم عسلی؟
لبخندی زد و گفت:
- غذاتون.
- نمی خوام، با بچه ها بیرون یه چیزی خوردم.
- مامانتون فرمودن که واسه ساعت هفت آماده باشید مهمونی دوره ای ...
romangram.com | @romangram_com