#بچه_مثبت_پارت_10


- اَه، دوباره شروع شد. بهشون بفرمایید من نمیام. آ راستی، مگه قرار نبود یه هفته کیش باشه؟

- نمیشه، خودتونم می دونید اصرار فایده نداره و فقط اعصاب خودتون به هم می ریزه. مامانتون الان برگشتن و تو راه خونن.

- اوکی اوکی، حالا مهمونی کجا هست؟

- خونه ی مهلقا خانوم.

ادای عق زدن رو درآوردم و گفتم:

- آدم قحط بود؟

- ملیسا؟

- اوه سلام مادر عزیزتر از جانم. از این طرفا؟ راه گم کردید؟ منزل این حقیر را منور کردید.

- منظور؟

- منظوری ندارم، گفتم شاید هنوز سفر کیشتون با دوستای عزیزتون تموم نشده.

- آره، به خاطر مهمونی مهلقا اومدم.

با حرص گفتم:

- حدس می زدم.

در حالی که سوهان ناخن هاش رو تو کیفش می انداخت گفت:

- واسه عصر آماده شو.

- لباس ندارم، نمیام.

- از کیش واست خریدم، خیلی نازن.

- حتما لباس مجلسی که یه عالمه سنگ دوزی هم داره.


romangram.com | @romangram_com