#بچه_مثبت_پارت_11

- البته، خیلیم ماهه.

- من این لباسا رو نمی پوشم. بوس، بای.

- کجا؟ دارم باهات صحبت می کنم.

- به قدر کافی مستفیض شدم.

- ملیسا رو اعصابم راه نرو. باید ساعت هفت آماده باشی و دم در منتظرم. شیر فهم شد یا جور دیگه ای حالیت کنم؟ تو که نمی خوای با عباس آقا بری دانشگاه؟

عباس آقا رانندمون بود و شوهر سوسن خانم ابرو کمون خودم.

- باشه، هفت آمادم. حالا اجازه می فرمایید برم استراحت؟

با دست اشاره کرد برم و منم با عصبانیت به اتاقم رفتم و تمام حرصم رو سر در اتاق خالی کردم.

ساعت حدود شش بود که سوسن با یک ساندویچ کره ی بادوم زمینی و عسل به اتاقم اومد. عصرانه مورد علاقم رو خوردم و یه دوش سریع گرفتم.

لباسم روی تخت آماده بود و مامان در حالی که روی مبل راحتی های کنار تختم لم داده بود و با اون سوهان کذایی باز ناخن هاش رو مانیکور می کرد، نیم نگاهی به من انداخت و گفت:

- ببین از این لباس خوشت میاد؟

بی توجه به لباس به سمت آینه رفتم و موهام رو با سشوار خشک کردم. از درون آینه نگاهش کردم، حالا دست به سینه نشسته بود و تمام حرکات منو زیر نظر داشت.

- چیه مامان؟ خوشگل ندیدی؟

شونه هاش رو بالا انداخت و از جا بلند شد و دریا رو صدا زد.

دریا آرایشگر مخصوص مامان بود که ماهی چندبار مامانم رو تیغ می زد، ولی کارش عالی بود و حرف نداشت.

با حرص گفتم:

- من به دریا خانوم احتیاج ندارم.

- اونش رو من تعیین می کنم.

- مامان مگه امشب چه خبره؟ اینم یه مهمونیه مثل بقیه.

romangram.com | @romangram_com