#بچه_مثبت_پارت_66


- نباید بذارم مامان اینام چیزی بفهمن، می فهمی که؟

- ملیسا جون؟ بهاره گفت کارم داشتی.

به قیافه ی غرق در آرایشش خیره شدم و گفتم:

- آره فرناز جون، میای با هم یه سری بریم کافی شاپ نزدیک دانشگاه؟

نگاهی الکی به ساعتش کرد و لب هاش رو غنچه کرد و گفت:

- اوم، خب میشه بدونم چی کارم داری؟

دلم می خواست پشت گردنش رو با دست چپم بگیرم و با دست راستم دوتا کف گرگی برم تو صورتش و بعدم با کله بزنم تو دماغ عملیش و ... اوه اوه، چقدر خشن! نه، بی خیال.

- در رابطه با موضوع تو و کوروشه.

همچین نیشش باز شد انگار با این گندی که زده باید اسکار هم بهش داد.

- خب، ولی من که حرفام رو با خودش زدم و اونم پذیرفته.

نه بابا، شتر در خواب بیند پنبه دانه.

- می دونم. خود کوروش ازم خواهش کرده حرفای آخر رو باهات بزنم.

- باشه، بریم.

همچین مثل جت راه افتاد که وقتی به کافی شاپ رسیدیم نفس نفس می زدم. خاک بر سر دو دستی بازوم رو چسبید. اَه، ولم کن من که فرار نمی کنم. با هم وارد کافی شاپ شدیم و یه جای پرت تو طبقه ی دوم نشستیم.

- خب؟

به صورت منتظرش نگاه کردم. "خب بریم سراغ مرحله ی اول نقشه، یعنی مطمئن شدن." از اون جایی که می دونستم فرناز هر چی تو مغز پوکش می گذره تو چشماشم میشه دید، گفتم:

- خب ما باید اول مطمئن بشیم که تو حامله ای و مهم تر از همه، بچه مال کوروشه.

بدون هیچ ترسی گفت:


romangram.com | @romangram_com