#بچه_مثبت_پارت_56






در حالی که با کوروش کل کل می کردم و بقیه بچه ها هم هرهر می خندیدن وارد کافی شاپ شدیم. سر میز همیشگی نشستیم و من سفارش شکلات داغ برای همه دادم. قرار شد مهمون بهروز باشیم. با حس لرزش گوشی درون جیبم دو انگشتی گوشیم رو از تو جیبم درآوردم و با دیدن شماره آرشام پوفی کشیدم.

یلدا گفت:

- چیه؟ چرا انقدر عصبانی شدی؟ نکنه این پسر سیریشه س؟

شقایق گفت:

- آرشام رو می گی؟

با سر تایید کردم و گوشیم رو روی میز گذاشتم. اصلا حوصلش رو ندارم.

نازی گفت:

- وای دلت میاد؟ طرف که خیلی نانازه.

بهروز اوهومی کرد و گفت:

- ضعیفه، من این جا برگ چغندرم دیگه؟

نازی خندید و گفت:

- خفه بمیر گلم!

شقایق رو به من گفت:

- ملی؟ ملی؟ اون جا رو.

به سمت در ورودی که شقایق اشاره کرده بود برگشتم و چشمام از دیدن صحنه رو به روم اندازه یه نعلبکی شد. زیر لب گفتم:

- چی شد؟


romangram.com | @romangram_com