#بچه_مثبت_پارت_25
نازنین گفت:
- راست میگه. اون جوری دیگه خودش کنار می کشه و تو هم مجبور نیستی به خاطر این موضوع با خونوادت درگیر بشی.
با ورود آرشام شقایق سوت آهسته ای کشید و گفت:
- اولالا، عجب تیکه ایه!
با حرص گفتم:
- زهر مار! تابلو!
کوروش به آرشام اشاره کرد و شقایق با تعجب به سمتم برگشت و گفت:
- این آرشامه؟ خاک تو سر بی لیاقتت ملی.
تا اومدم جواب بدم آرشام به میز ما رسید و با همه احوالپرسی گرمی کرد و کورش همه رو به او معرفی کرد و در آخرم گفت:
- اینم ملیسا خانوم ما.
- به، سلام ملیسا خانم. پارسال دوست امسال ...
نذاشتم حرفش تموم بشه و در حالی که چشم غره ای به کوروش می رفتم گفتم:
- سلام، حال شما؟ خانواده خوبن؟ خاله مهلقا خوبه؟
- همه خوبن، از احوالپرسیای شما.
کنار بهروز نشست و کوروش هم گارسون رو صدا زد.
- چی می خوری آرشام جان؟
- قهوه اسپرسو.
شقایق با دیدن آرشام آب از لب و لوچش آویزون شد. محکم زدم رو پاش و چشم غره ای بهش رفتم که حساب کار دستش اومد و خودش رو کمی جمع و جور کرد. بالاخره به بهونه ی داشتن کلاس آرشام رو دک کردیم.
romangram.com | @romangram_com