#بچه_مثبت_پارت_161
- هنوز دو روز دیگه وقت دارم. بای.
- کجا؟
- می رم بیرون یه هوایی بخوره به کله ام.
چیزی نگفت و منم سریع جیم زدم.
***
دیدمش. نشسته بود رو یه نیمکت و دستاش رو باز کرده بود و سرش رو برده بود بالا و آسمون رو نگاه می کرد. نمی دونم چقدر وقت وایستاده بودم و نگاهش می کردم که سرش به سمتم چرخید. خودش رو جمع و جور کرد و بلند شد که به سمتش رفتم.
- سلام آقای محمدی.
- سلام خانم احمدی.
- خوب هستید؟
- ممنون.
- مائده جون و مامانتون چطورن؟
- همه خوبن.
- داییتون چطوره؟
پوفی کرد و گفت:
- نگید فقط منو کشوندید این جا تا از حال بقیه خبر دار بشید!
romangram.com | @romangram_com